به خودم می گویم: اگر من بی خیال تو شوم،اگر تو خودت را از من دریغ کنی،اگر من با دریغ کردن های تو لج کنم و بی خیال تو شوم حتی، (درظاهر) اگر....اگر...و صدتا اگر دیگر جا خوش کند در زندگیمان،هیچ اتفاقی نمی افتد فقط من فرسوده میشوم،فقط تو پیر میشوی...فقط منتظر تر از دوست داشتنمان مرگ سلام میکند به یک لحظه! فقط درقرن های آینده یک حسرت در دل تو و یک داغ در دل من می ماند تو که میدانستی من....تو که ...بگذریم ! تو که می دانستی پس حرف حساب بهانه هایت چه بود ؟! بگذریم ، عزیزم سلام مرا به روزهای تعللت برسان ! روی خوش طعم غرورت را ببوس ، لج بازی های من هم سلام بلند بلند می رسانند ، وعد? ما رأس ساعت پشیمانی....بی شک تو بدون من خواهی زیست ، من نیز بی تو به یقین خواهم زیست ، لیک در این میان این خود زندگیست که لب چشم? عطشناک میماند...